۴۶۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۹۷

ای دل شِکایَت‌ها مَکُن، تا نَشْنَود دِلْدارِ من
ای دل نمی‌ترسی مَگَر از یارِ بی‌­زِنْهارِ من

ای دل مَرو در خونِ من، در اشکِ چون جَیحونِ من
نَشْنیده‌یی شب تا سَحَر آن ناله‌های زارِ من

یادت نمی‌آید که او، می‌کرد روزی گفت‌وگو؟
می‌گفت بَس دیگر مَکُن اندیشهٔ گُلْزارِ من

اندازهٔ خود را بِدان، نامی مَبَر زین گُلْسِتان
این بَس نباشد خود تو را، کآگَهْ شوی از خارِ من؟

گفتم اَمانَم دِهْ به جان، خواهم که باشی این زمان
تو سَردِه و من سَرگِران، ای ساقیِ خَمّارِ من

خندید و می‌گفت ای پسر آری، وَلیک از حَد مَبَر
وان‌گَهْ چُنین می‌کرد سَر، ای مَست و ای هُشیارِ من

چون لُطف دیدم رایِ او، افتادم اَنْدَر پایِ او
گفتم نباشم در جهانْ گَر تو نباشی یارِ من

گفتا مَباش اَنْدَر جهان، تا رویِ من بینی عِیان
خواهی چُنین، گُم شو چُنان، در نَفیِ خود دان کارِ من

گفتم مَنَم در دامِ تو، چون گُم شَوَم بی‌جامِ تو
بِفْروش یک جامَم به جان، وان‌گَهْ بِبین بازارِ من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۹۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.