۲۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۳۰

گر از سایه یک نقش پا برترم
به اقبال وهم آسمان منظرم

به خاکم مده منصب‌ گرد باد
مباد از تعین بگردد سرم

چو عنقا به رنگم خوش‌ست آینه
که خود را به چشم هوس ننگرم

صدا نیست در نبض بیمار من
مگرگرد بر خیزد از بسترم

تنک ‌مشرب ‌حسرتم‌ چون‌ هلال
ز خمیازه پر می‌شوم ساغرم

تعین عرق‌واری آبم نداد
جبین‌ کرد از بی‌نمیها ترم

چو صبح قیامت ز سازم مپرس
به ضبط نفس پرده محشرم

بلایی چو تکلیف پرواز نیست
قفس بشکند گر برنجد پرم

چو موجم خیال‌ گهر رهزن است
محیطم ازین پل اگر بگذرم

گه از علم دارم فغان‌ گه ز جهل
جنونهاست جیب نفس می‌درم

کمان وار ازین خانه‌های خیال
به هر جا رسم حلقهٔ بی‌درم

چه‌ گویم ز نیرنگ تجدید عشق
که هر دم زدن بیدل دیگرم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۲۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.