۲۴۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۲۵

خون خوردم و زین باغ به رنگی نرسیدم
بشکست دل اما به ترنگی نرسیدم

عمریست پر افشان جنونم چه توان‌کرد
چون ناله درین‌ کوه به سنگی نرسیدم

خود داری من سدّ ره عمر نگردید
از سکته چو معنی به درنگی نرسیدم

چندین فلک آغوش‌کشید آینهٔ شوق
اما به عصای دل تنگی نرسیدم

راحت چقدر غفلت انجام طرب داشت
از سایهٔ‌ گل هم به پلثگی نرسیدم

این بزم به جز نشئهٔ اوهام چه دارد
جامی نگرفتم ‌که به بنگی نرسیدم

یک گا‌م درین مرحله‌ام قطع نگردید
کز یاد نگاهت به فرنگی نرسیدم

چندانکه ز خود می روم آن جلوه به پیش است
رنگی نشکستم‌ که به رنگی نرسیدم

بیدل ز گریبان دری و بی سر و پایی
ممنون جنونم‌ که به ننگی نرسیدم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۲۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.