۲۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۲۳

شب که آیینهٔ آن آینه‌رو گردیدم
جلوه‌ای کرد که من هم همه او گردیدم

ساغر بی‌خودی‌ام نشئهٔ پروازی داشت
رنگها بسکه شکستم همه بوگردیدم

حاصل ریشهٔ امید ازین مزرع وهم
بیش ازین نیست که پامال نموگردیدم

وضع این میکده واماندگی و بیکاری‌ست
محرم پای خم و دست سبو گردیدم

زخمها داشتم از جوهر آیینهٔ راز
صنعتی کرد تحیر که رفو گردیدم

در بیابان طلب هر که دچارم ‌گردید
به تمنای تو گرد سر او گردیدم

داشتم شعله صفت در گره بیتابی
آنقدر مایه که خرج تک و پو گردیدم

گل شبنم زده بی‌روی تو داغم دارد
ازکجا مایل این آبله‌رو گردیدم

ناتوانی است پریخانهٔ صد رنگ امید
مفت نقاش خیال تو که مو گردیدم

ترک جولان هوس موج‌ گهر کرد مرا
جمع در جیب خودم‌ کز همه سو گردیدم

در مقامی‌ که خموشی نفسی‌ گرم نداشت
بیدل از بیخبری قافله جو گردیدم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۲۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.