۳۶۷ بار خوانده شده
خوشا ذوقی که از دل عقدهای گر باز میکردم
همان چون دانه بهر خویش دامی ساز میکردم
به صحرایی که دل محملکش شوق تو بود آنجا
غباری گر ز جا میجست من پرواز میکردم
به بزم وصل، فریادم نبود از غفلت آهنگی
بهار رنگهای رفته را آواز میکردم
دربن گلشن ندارد هیچکس بر حال دل رحمی
وگرنه همچو گل صد جا گریبان باز میکردم
خلیل همتم چون شمع نپسندید رسوایی
کز آتش گل برون میدادم و اعجاز میکردم
در آن محفل که حسن از جلوهٔ خود داشت استغنا
من بیهوش بر آیینه داری ناز میکردم
سحر شور من و بار شکست رنگ میبندد
نفس را کاش من هم رشتهٔ این ساز میکردم
جنون بر صفحهٔ بیحاصلم آتش نزد ورنه
جهانی را به یک چشمک شرر گلباز میکردم
ندارم تاب شرکت ورنه من هم زبن چمن بیدل
قفس بر دوش مانند سحر پرواز میکردم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
همان چون دانه بهر خویش دامی ساز میکردم
به صحرایی که دل محملکش شوق تو بود آنجا
غباری گر ز جا میجست من پرواز میکردم
به بزم وصل، فریادم نبود از غفلت آهنگی
بهار رنگهای رفته را آواز میکردم
دربن گلشن ندارد هیچکس بر حال دل رحمی
وگرنه همچو گل صد جا گریبان باز میکردم
خلیل همتم چون شمع نپسندید رسوایی
کز آتش گل برون میدادم و اعجاز میکردم
در آن محفل که حسن از جلوهٔ خود داشت استغنا
من بیهوش بر آیینه داری ناز میکردم
سحر شور من و بار شکست رنگ میبندد
نفس را کاش من هم رشتهٔ این ساز میکردم
جنون بر صفحهٔ بیحاصلم آتش نزد ورنه
جهانی را به یک چشمک شرر گلباز میکردم
ندارم تاب شرکت ورنه من هم زبن چمن بیدل
قفس بر دوش مانند سحر پرواز میکردم
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۷۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.