۵۰۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۸۸

تا کِی گُریزی از اَجَلْ در اَرغَوان و اَرْغَنون؟
نَک کَشْ کَشانَت می‌بَرند، اِنّا اِلَیْهِ راجِعون

تا کِی زَنی بر خانه‌ها تو قُفل با دَندانه‌ها؟
تا چند چینی دانه‌ها؟ دامِ اَجَل کَردَت زَبون

شُد اسب و زینِ نُقره­گین، بر مَرکَبِ چوبین نِشین
زین بر جَنازه نِهْ، بِیین دَستانِ این دنیایِ دون

بَرکَن قَبا و پیرهَن، تسلیم شو اَنْدَر کَفَن
بیرون شو از باغ و چَمَن، ساکن شو اَنْدَر خاک و خون

دُزدیده چَشمَک می‌زدی، هَمرازِ خوبان می‌شُدی
دَسْتَک‌زنان می‌آمدی، کو یک نشان زان‌ها کُنون؟

ای کرده بَر پاکانْ زَنَخ، امروز بَسْتَندَت زِنَخ
فرزند و اهل و خانه‌اَت، از خانه کَردَندَت بُرون

کو عِشرتِ شب‌هایِ تو؟ کو شِکَّرین لب‌هایِ تو؟
کو آن نَفَس کَز زیرکی بر ماه می‌خوانْدی فُسون؟

کو صَرفه و اِسْتیزه‌اَت، بر نان و بر نان ریزه‌اَت؟
کو طوق و کو آویزه‌اَت؟ ای در شِکافی سَرنگون

کو آن فُضولی‌هایِ تو؟ کو آن مَلولی‌هایِ تو؟
کو آن نُغولی‌هایِ تو در فِعْل و مَکْر؟ ای ذوفُنون

این باغِ من، آن خانِ من، اینْ آنِ من، آنْ آنِ من
ای هر مَنَت هفتاد مَن، اکنون کَهی از تو فُزون

کو آن دَمِ دولَت زدن، بر این و آن سَبْلَت زدن
کو حَمله‌ها و مُشتِ تو، وان سُرخ گشتن از جُنون

هرگز شبی تا روزْ تو، در توبه و در سوزْ تو
نابوده مِهراَنْدوز تو، از خالِقِ رَیْبَ الْمَنُون

امروزْ ضَربَت‌ها خوری، وَزْ رَفته حَسرت‌ها خوری
زان اعتقادِ سَرسَری، زان دینِ سُست بی‌­سکون

زان سُست بودن در وَفا، بیگانه بودن با خدا
زان ماجَرا با اَنْبیا کین چون بُوَد ای خواجه چون؟

چون آیِنِه باش ای عَمو خوش بی‌­زبانْ افسانه گو
زیرا که مَستی کم شود، چون ماجَرا گردد شُجون
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۸۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.