۲۴۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۰۴۱

چون شمع می‌روم ز خود و شعله قامتم
گرد ره خرام که دارم‌، قیامتم

آن ناله‌ام که گر همه خاکم دهی به باد
کهسار می‌خورد قسم استقامتم

تسلیم خوی از غم آفات رستن است
افکنده نیستی به جهان سلامتم

مینا طبیعتم حذر از انفعال من
هرگاه آب می‌شوم آتش علامتم

از قحط امتیاز معانی درین بساط
تحسینم این بس است که ننگ غرامتم

یک دانه‌وار آبلهٔ دل نکرد نرم
دست آسیای سودن دست ندامتم

کو وحشتی که بگذرم از دامگاه وهم
تشویش رفتن است به قدر اقامتم

عمریست نام من به جنون دارد اشتهار
داغ نگین تراشی سنگ ملامتم

بیدل ز حالم اینکه نفس گرد می‌کند
کم نیست در قلمرو هستی‌کرامتم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۴۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.