۲۴۸ بار خوانده شده
شب از یاد خطت سر رشتهٔ جان بود در دستم
ز موج گل رگ خواب گلستان بود در دستم
به غارت رفتهام تا ازکفم رفتهستگیرایی
چو بویگل نمیدانم چه دامان بود در دستم
فراهم تا نمودم تار و پود کسوت هستی
به رنگ غنچه یک چاکگریبان بود در دستم
کف پایی نیفشاندم به عرض دستگاه خود
وگر نه یک جهان امید سامان بود در دستم
نفس در دلگرهکردم به ناموس وفا ور نه
کلید نالهٔ چندین نیستان بود در دستم
سواد عجز روشنکردم و درس دعا خواندم
درین مکتب همین یک خط شبخوان بود در دستم
ز جنس گوهر نایاب مطلب هر چه گمکردم
کف افسوس فرصت نقد تاوان بود در دستم
پر افشانی ز موج گوهرم صورت نمیبندد
سر این رشته تا بودم پریشان بود در دستم
سواد دشت امکان داشت بوی چین گیسویی
اگر نه دامن خود هم چه امکان بود در دستم
به سعی نارسایی قطع امید از جهانکردم
تهی دستی همان شمشیر عریان بود در دستم
چو صبح ازکسوت هستی نبردم صرفهٔ چاکی
چه سازم جیب فرصت دامن افشان بود در دستم
شبم آمد بهکف بیدل حضور دامن وصلی
که ناخن هم ز شوقش چشم حیران بود در دستم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
ز موج گل رگ خواب گلستان بود در دستم
به غارت رفتهام تا ازکفم رفتهستگیرایی
چو بویگل نمیدانم چه دامان بود در دستم
فراهم تا نمودم تار و پود کسوت هستی
به رنگ غنچه یک چاکگریبان بود در دستم
کف پایی نیفشاندم به عرض دستگاه خود
وگر نه یک جهان امید سامان بود در دستم
نفس در دلگرهکردم به ناموس وفا ور نه
کلید نالهٔ چندین نیستان بود در دستم
سواد عجز روشنکردم و درس دعا خواندم
درین مکتب همین یک خط شبخوان بود در دستم
ز جنس گوهر نایاب مطلب هر چه گمکردم
کف افسوس فرصت نقد تاوان بود در دستم
پر افشانی ز موج گوهرم صورت نمیبندد
سر این رشته تا بودم پریشان بود در دستم
سواد دشت امکان داشت بوی چین گیسویی
اگر نه دامن خود هم چه امکان بود در دستم
به سعی نارسایی قطع امید از جهانکردم
تهی دستی همان شمشیر عریان بود در دستم
چو صبح ازکسوت هستی نبردم صرفهٔ چاکی
چه سازم جیب فرصت دامن افشان بود در دستم
شبم آمد بهکف بیدل حضور دامن وصلی
که ناخن هم ز شوقش چشم حیران بود در دستم
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۱۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.