۲۲۶ بار خوانده شده
عمریست چون نفس به تپیدن فسانهام
از عافیت مپرس دل است آشیانهام
در قلزمی که اوج و حضیضش تحیر است
موج خیالم و به خیالی روانهام
آهم چو دود آتش یاقوت گل نکرد
وا سوختهست در گره دل زبانهام
خط غبار آفت نظاره است و بس
بیصرفه نیست این که شناسد زمانهام
نیش حسد به وضع ملایم چه میکند
چون موم آرمیده به زنبور خانهام
ای چرخ بیش ازین اثر زحمتم مخواه
چون دل بس است تیر نفس را نشانهام
اشکی به صد گداز جگر جمع میکنم
چون شمع زندگیست به این آب و دانهام
خجلت به عرض جوهر من خنده میکند
مویی ز چشم رستهٔ مغرور شانهام
آن شور طالعم که در این بزم خواب عیش
در چشم عالمی نمک است از فسانهام
بیاختیار میروم از خویش و چاره نیست
تا کی کشد عنان نفس از تازیانهام
خاکم به باد رفت و نرفت از جبین شوق
یکسجده وار حسرت آن آستانهام
آسودهتر ز آب گهر خاک میشوم
پرواز در کنار فسردن بهانهام
موج فضول، محرم وصل محیط نیست
بیطاقتی مباد زند بر کرانهام
بیدل اسیر حسرت از آنمکه همچو چشم
در رهگذار سیل فتادهست خانهام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
از عافیت مپرس دل است آشیانهام
در قلزمی که اوج و حضیضش تحیر است
موج خیالم و به خیالی روانهام
آهم چو دود آتش یاقوت گل نکرد
وا سوختهست در گره دل زبانهام
خط غبار آفت نظاره است و بس
بیصرفه نیست این که شناسد زمانهام
نیش حسد به وضع ملایم چه میکند
چون موم آرمیده به زنبور خانهام
ای چرخ بیش ازین اثر زحمتم مخواه
چون دل بس است تیر نفس را نشانهام
اشکی به صد گداز جگر جمع میکنم
چون شمع زندگیست به این آب و دانهام
خجلت به عرض جوهر من خنده میکند
مویی ز چشم رستهٔ مغرور شانهام
آن شور طالعم که در این بزم خواب عیش
در چشم عالمی نمک است از فسانهام
بیاختیار میروم از خویش و چاره نیست
تا کی کشد عنان نفس از تازیانهام
خاکم به باد رفت و نرفت از جبین شوق
یکسجده وار حسرت آن آستانهام
آسودهتر ز آب گهر خاک میشوم
پرواز در کنار فسردن بهانهام
موج فضول، محرم وصل محیط نیست
بیطاقتی مباد زند بر کرانهام
بیدل اسیر حسرت از آنمکه همچو چشم
در رهگذار سیل فتادهست خانهام
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۹۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.