۵۴۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۷۱

شُد زِ غَمَت خانهٔ سودا دِلَم
در طَلَبَت رفت به هر جا دِلَم

در طَلَبِ زُهره‌رُخِ ماه­رو
می‌نِگَرد جانِبِ بالا دِلَم

فَرشِ غَمَش گشتم و آخِر زِ بَخت
رَفت بَرین سَقفِ مُصَفّا دِلَم

آه، که امروز دِلَم را چه شُد؟
دوش چه گفته‌ست کسی با دِلَم؟

از طَلَبِ گوهرِ گویایِ عشق
موج زَنَد موجْ چو دریا دِلَم

روز شُد و چادرِ شب می­دَرَد
در پِیِ آن عیش و تماشا دِلَم

از دلِ تو در دلِ من نُکته‌هاست
اَه چه رَه است از دلِ تو تا دِلَم

گَر نکُنی بر دلِ من رَحْمَتی
وایِ دِلَم، وایِ دِلَم، وا دِلَم

ای تبریز از هَوَسِ شَمسِ دین
چند رَوَد سویِ ثریّا دِلَم؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۷۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.