۳۳۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۸۰

تحقیق را به ما و من افتاده اختلاف
در هیچ حال با نفس آیینه نیست صاف

هم صحبتان به بازی شطرنج سرخوشند
تا نگذرد مزاج نفاق از سر مصاف

یاران اگر لبی به تامل رسانده‌اند
خمیازه خورده است گره درکمین لاف

لطف معانی از لب هذیان نوا مخواه
چون پاس آبرو ز دم تیغ بی غلاف

پیوندها به روی گسستن گشوده‌اند
گو وهم‌، تار و پود خیالات ننگ باف

چون مو سپید شد سر دعوا به خاک دزد
این برف پنبه‌ای‌ست اشارتگر لحاف

دیدی هزار رنگ و نشد رمزی آشکار
ای صاحب دماغ نه‌ای شخص موشکاف

آخر همه به نشئهٔ تحقیق می‌رسیم
پیداست تا دماغ پس و پیش و دردو صاف

بی‌یار زیستن ز تو بیدل قیامت است
جرمی نکرده‌ای که توان کردنت معاف
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۷۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.