۲۹۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۵۴

نمی‌شود کس ازین عبرت انجمن محظوظ
مگر چو شمع‌ کنی دل به سوختن محظوظ

در جنون زن و از کلفت لباس برآ
چه زندگیست‌که باشدکس ازکفن محظوظ

نفس نمانده هنوز از ترانه‌های امل
چو دود شمع خموشی به ما و من محظوظ

جهان قلمرو امن است اگر توان گردید
چو طبع‌کر به اشارت ز هر سخن محظوظ

ز دورگردی تمییز خلق‌کم دیدم
که‌کس نرفته به غربت شد از وطن محظوظ

درین بساط نیفتاد چشم عبرت ما
به رفتنی‌که توان شد ز آمدن محظوظ

ز تردماغی وضع ادب مگوی و مپرس
ز یوسفیم به بوبی ز پیرهن محظوظ

کراست وسوسهٔ هستی از حضور عدم
نشسته‌ایم به خلوت در انجمن محظوظ

ز رقص بسملم این نغمه می‌خورد بر گوش
که عالمی است به این رنگ پر زدن محظوظ

به فهم عالم بیکار اگر رسی بیدل
به حرف و صوت نیابی‌کسی چو من محظوظ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۵۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.