۲۶۶ بار خوانده شده
تماشایی که من دارم مقیم چشم حیرانش
هزار آیینه یک گل میدهد از طرف بستانش
نفس در سینهام تیریست از بیداد هجرانش
که من دل کردهام نام به خون آلوده پیکانش
به عالم برق حسنت آتش افکندهست میترسم
که گیرد دود خط دامن چو دست داد خواهانش
چنان روشن شدی یارب سواد سرنوشت من
که از بیحاصلی کردند نقش طاق نسیانش
ز ترک پیرهن آزادگان را نیست رسوایی
ندارد ناله آثاری که باید دید عریانش
جنون گردید ما را رهنمای کعبهٔ شوقی
که از دلهای بیطاقت بود ریگ بیابانش
صفای دل کدورتهای امکان بر تو بست آخر
دو عالم دود کرد انشا چراغ زیر دامانش
پی آزار مردم از جهنمکم نمیباشد
بهشت جاودان و یک نفس تشویش شیطانش
عدم را هستی اندیشیدنت نگذاشت بیصورت
چه دشواریست کز اوهام نتوان کرد آسانش
نظر وا کردهای ترک هوسهای اقامت کن
که شمع اینجا همان پا میکشد سر از گریبانش
به گردش هر نفس رنگ بهارت دست میساید
چه لازم آسیابانت کند وضع پشیمانش
بیاض آرزو بیدل سواد حیرتی دارد
که روشن میکند عبرت به چشم پیر کنعانش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
هزار آیینه یک گل میدهد از طرف بستانش
نفس در سینهام تیریست از بیداد هجرانش
که من دل کردهام نام به خون آلوده پیکانش
به عالم برق حسنت آتش افکندهست میترسم
که گیرد دود خط دامن چو دست داد خواهانش
چنان روشن شدی یارب سواد سرنوشت من
که از بیحاصلی کردند نقش طاق نسیانش
ز ترک پیرهن آزادگان را نیست رسوایی
ندارد ناله آثاری که باید دید عریانش
جنون گردید ما را رهنمای کعبهٔ شوقی
که از دلهای بیطاقت بود ریگ بیابانش
صفای دل کدورتهای امکان بر تو بست آخر
دو عالم دود کرد انشا چراغ زیر دامانش
پی آزار مردم از جهنمکم نمیباشد
بهشت جاودان و یک نفس تشویش شیطانش
عدم را هستی اندیشیدنت نگذاشت بیصورت
چه دشواریست کز اوهام نتوان کرد آسانش
نظر وا کردهای ترک هوسهای اقامت کن
که شمع اینجا همان پا میکشد سر از گریبانش
به گردش هر نفس رنگ بهارت دست میساید
چه لازم آسیابانت کند وضع پشیمانش
بیاض آرزو بیدل سواد حیرتی دارد
که روشن میکند عبرت به چشم پیر کنعانش
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۱۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.