۲۶۷ بار خوانده شده
دل بیمدعا رنگی ندارد تا کنم فاشش
صدف در حیرت آیینه گم کردهست نقاشش
درین محفل نیاوردند از تاریکی دلها
چراغی را که باشد امتیاز از چشم خفاشش
جهان رنگ با تغییر وضع خود جدل دارد
به هر جا شیشه و سنگی است با وهم است پرخاشش
به تشویش دل مأیوس رنجی نیست مفلس را
شکست کاسه در بزم کرم کردهست بیآشش
به این شرمی که میبیند کریم از جبههٔ سایل
گهر هم سرنگون میافتد از دست گهرپاشش
به ملک بینیازی رو که گاه احتیاج آنجا
چوناخن میکشد درهم به پشت دست قلاشش
خط لوح امل جز حک زدن چیزی نمیارزد
همهگر ریش زاهد در خیال آید که بتراشش
شئون هر صفت مستوری عاشق نمیخواهد
کفن هر چند پوشد ذوق عریانیست نباشش
بساط زندگی مفت حضور اما به دل جاکو
نفس میگسترد در خانهٔ آیینه فراشش
ندارد کاوش دل صرفهٔ امن کسی بیدل
در این ناسور توفانهای خون خفتهست مخراشش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
صدف در حیرت آیینه گم کردهست نقاشش
درین محفل نیاوردند از تاریکی دلها
چراغی را که باشد امتیاز از چشم خفاشش
جهان رنگ با تغییر وضع خود جدل دارد
به هر جا شیشه و سنگی است با وهم است پرخاشش
به تشویش دل مأیوس رنجی نیست مفلس را
شکست کاسه در بزم کرم کردهست بیآشش
به این شرمی که میبیند کریم از جبههٔ سایل
گهر هم سرنگون میافتد از دست گهرپاشش
به ملک بینیازی رو که گاه احتیاج آنجا
چوناخن میکشد درهم به پشت دست قلاشش
خط لوح امل جز حک زدن چیزی نمیارزد
همهگر ریش زاهد در خیال آید که بتراشش
شئون هر صفت مستوری عاشق نمیخواهد
کفن هر چند پوشد ذوق عریانیست نباشش
بساط زندگی مفت حضور اما به دل جاکو
نفس میگسترد در خانهٔ آیینه فراشش
ندارد کاوش دل صرفهٔ امن کسی بیدل
در این ناسور توفانهای خون خفتهست مخراشش
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۹۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.