۳۳۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۶۸

ز ساز قافله ما که ما و من جرس استش
بجز غبار عدم نیست آنچه پیش وپس استش

کسی چه فیض برد از بهار عشرت امکان
که چون سحر همه پرواز رنگ در قفس استش

ز کسب فضل حیاکن‌ کزین دوروزه تخیل
کمال اگر همه عشق است خفت هوس استش

ز مال غیرتعب چیست اغنیای جهان را
محیط در خور امواج وقف دیده خس استش

مراد دهر به تشویش انتظار نیرزد
میی‌ که جام تو دارد خمار پیشرس استش

دمی‌که عرض تحمل دهد اسیر محبت
مقابل دو جهان یکدل دو نیم بس استش

مرو به زحمت عقبا مدو به خفت دنیا
هوس سگی‌ست‌ که اینهاگسستن مرس استش

چو شمع چند توان زیست داغدار تعین
حذر ز ساز حیاتی‌که سوختن نفس استش

درتن هوسکده بیدل چه ممکنست قناعت
به مور اگر نگری حسرت پر مگس استش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۶۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.