۳۰۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۳۹

چشم ‌وا کن ششجهت یارست و بس
هر چه خواهی‌ دید، دیدارست‌ و بس

سبحه بر زنار وهمی بسته‌اند
این‌گره‌ گر واشود تارست و بس

گر بلند و پست نفروشد تمیز
از زمین تا چرخ هموارست و بس

هر نفس صد رنگ بر دل می‌خلد
زندگانی نیش آزارست و بس

چند باید روز بازار هوس
چینی‌ات را مو شب تارست و بس

باغ امکان نیست آگاهی ثمر
جهل تا دانش جنون‌ کارست و بس

مبحث سود و زیان در خانه نیست
شور این سودا به بازارست و بس

کاری از تدبیر نتوان پیش برد
هر که در کار است‌، بیکارست و بس

دود نتوان بست بر دوش شرار
چون ‌ز خود رستی ‌نفس‌ بارست‌ و بس

جهل ما بیدل به آگاهی نساخت
نو ربر ظلمت شب تارست و بس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.