۴۰۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۳۰

غبار ره شو و سرکوب صد حشم برخیز
شه قلمرو فقری به این علم برخیز

به فیض عام ز امید قطع نتوان ‌کرد
زبخت خفته میندیش و صبحدم برخیز

غبار دل به زمین نقش خواهدت بستن
کنون که بار سر و دوش توست کم برخیز

فرونشسته‌تر از جسم مرده است جهان
دو روز گو به جنون جوشی ورم برخیز

ز اغنیا به تواضع مباش غرهٔ امن
چو اعتماد ز دیوارهای خم برخیز

حریف معنی تحقیق بودن آسان نیست
به سرنگونی جاوید چون قلم برخیز

شریک غفلت و آگاهی رفیقان باش
به خواب چون مژه‌ها با هم و به هم برخیز

غبار هرزه‌دو دشت آفتی چه بلاست
تو راکه گفت ز خاک ره عدم برخیز؟

درای قافلهٔ صبح می‌دهد آواز
که ای ستم‌زده رفتیم ما، تو هم برخیز

چو شمع سیرگریبان عصای همت تست
به خود فرو رو و از فرق تا قدم برخیز

در این ستمکده نومید خفته‌ای بیدل
به آرزوی دلت می‌دهم قسم برخیز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۲۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.