۲۷۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۵۱

تشنهٔ خویش کُن، مَدِه آبم
عاشقِ خویش کُن، بِبَر خوابم

تا شب و روز در نماز آیم
ای خیالِ خوشِ تو مِحْرابم

گَر خیالِ تو در فَنا یابَم
در زمانْ سویِ مرگْ بِشْتابم

بر امیدِ خیالِ گوهرِ تو
جاذبِ هر مِسی چو قُلّابم

بر امیدِ مُسبِّبُ الْاَسْباب
رَهزَنِ کاروانِ اَسْبابم

رَحْمتی آر و پادشاهی کُن
کین فِراقِ تو بَر نمی‌تابم

زان هَمی‌گردم و هَمی‌نالَم
که بر آبِ حَیاتْ دولابم

زان چو روزَن گُشاده‌ام دل و چَشم
که تویی آفتاب و مَهْتابم

آن زمانی که نامِ تو شِنَوَم
مَست گردند نام و اَلْقابم

آن زمانی که آتشِ تو رَسَد
بجَهَد این دلِ چو سیمابم

بس کُن از گفت، کَزْ غُبارِ سُخَن
خود سُخَن بَخش را نمی‌یابم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۵۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.