۳۶۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۵۰

تَلْخی نکُند، شیرین ذَقَنم
خالی نکُند، از میْ دَهَنَم

عُریان کُنَدَم هر صُبح‌دَمی
گوید که بیا، من جامه کَنَم

در خانه جَهَد، مُهْلَت نَدَهَد
او بس نکُند، پس من چه کُنم؟

از ساغَرِ او گیج است سَرَم
از دیدنِ او جان است تَنَم

تَنگ است بَرو هر هفت فَلَک
چون می‌رَوَد او در پیرهَنَم؟

از شیرهٔ او، من شیردِلَم
در عَربَده‌اَش، شیرین سُخَنَم

می‌گفت که تو، در چَنگِ مَنی
من ساخْتَمَت، چونَت نَزَنَم

من چَنگِ تواَم، بر هر رَگِ من
تو زَخْمه‌زَنی، من تَنْ تَنَنَم

حاصل، تو زِ منْ دل بَرنکَنی
دل نیست مرا، من خود چه کَنم؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۴۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.