۲۹۵ بار خوانده شده
دست داری برفشان چون کل در اینکلزار زر
داغ میخواهی بنه چون لاله درکهسار سر
تا مگر در بزمگاه عشق پروازت دهند
همچو پروانه به موج شعلهای بسپار پر
تو درون خانه مست خواب و در بیرون در
در غمت از حلقه دارد دیدهٔ بیدار در
دشمن مشق رسایی نیست جزنفس لعین
کوش، آن دارد که گشت از مکر این مکارکر
هر سحرگه غوطهها در اشک بلبل میزند
نیست از شبنم چمن را جامه و دستار تر
از غبار خاطر من جوهری آرد بهکف
بگذرد تیغ خیالش از دل افگارگر
غیر بار عشقهر باری کههستافکندنیست
بیدل ار باری بری، باری به دوش این باربر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
داغ میخواهی بنه چون لاله درکهسار سر
تا مگر در بزمگاه عشق پروازت دهند
همچو پروانه به موج شعلهای بسپار پر
تو درون خانه مست خواب و در بیرون در
در غمت از حلقه دارد دیدهٔ بیدار در
دشمن مشق رسایی نیست جزنفس لعین
کوش، آن دارد که گشت از مکر این مکارکر
هر سحرگه غوطهها در اشک بلبل میزند
نیست از شبنم چمن را جامه و دستار تر
از غبار خاطر من جوهری آرد بهکف
بگذرد تیغ خیالش از دل افگارگر
غیر بار عشقهر باری کههستافکندنیست
بیدل ار باری بری، باری به دوش این باربر
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۵۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.