۳۴۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۷۱

یاد تو آتشی است که خامش نمی‌شود
حق نمک چو زخم فرامش نمی‌شود

زین اختلاطها که مآلش ندامت است
خوشدل همان کسی که دلش خوش نمی‌شود

بوی‌ کباب مجلس تنهایی‌ام خوش است
کانجا جگر ز بی‌نمکی شش نمی‌شود

ملکی‌ست بیکسی‌ که در آنجا غریب یأس
گر می‌شود شهید ستمکش نمی‌شود

بیدل مزبل عقل‌، شراب تعلق است
مست تغافل این همه بیهش نمی‌شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۷۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.