۴۲۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۳۲

به حَقِّ آن کِه بِخواندی مرا زِ گوشَهٔ بام
اشارتی که بِکَردی به سَر به جایِ سَلام

به حَقِّ آن کِه گُشادی کَمَر که می‌نرَوَم
که شُد قَمَر کَمَرت را چو من کَمینه غُلام

به حَقِّ آن کِه نداند دلِ خیال اَنْدیش
مِثال‌هایِ خیالِ مرا به وَقتِ پیام

به حَقِّ آن کِه به فَرّاش گفته‌یی که بِروب
ز چند گَنده بَغَل خانه را برایِ کِرام

به حَقِّ آن کِه گُزیدی دو لب که جام بگیر
بِنوش جام و رَها کُن حَدیثِ پُخته و خام

به حَقِّ آن کِه تو را دیدم و قَلَم افتاد
زِ دستِ عشقْ نِویسَم، به پیشِ تو ناکام

به حَقِّ آن کِه گُمان‌هایِ بَد فِرِستی تو
به هُدهُدی که بِخواهی که جانْ بِبِر زین دام

به حَقِّ حَلْقهٔ رِنْدان که باده می‌نوشَند
به پیشِ خَلْق هویدا، میانِ روزِ صیام

هزار شیشه شِکَستَند و روزه‌شان نَشِکَست
از آن که شیشه‌گرِ عشقْ ساخته‌ست آن جام

به ماهِ روزه، جُهودانه میْ مَخور تو به شب
بیا به بَزِم مُحَمَّد، مُدامْ نوش مُدام

میانِ گفت بُدَم من که سُست خندیدی
که ای سَلیم دل آخِر کَشیده‌دار لِگام

بِگُفتَمَش چو دَهانِ مرا‌ نمی‌دوزی
بِدوز گوشِ کسی را که نیست یارِ تمام

به حَقِّ آن کِه حَلال است خونِ من بَر تو
که بر عَدو سُخَنَم را حَرامْ دار حَرام

خیالِ من زِ مُلاقاتِ شَمسِ تبریزی
هزار صورت بیند عَجَب پِیِ اِعْلام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۳۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.