۳۹۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۸۲

برای خاطرم غم آفریدند
طفیل چشم من یم آفریدند

چو صبح آنجا که من پرواز دارم
قفس با بال توأم آفریدند

عرق‌گل کرده‌ام از شرم هستی
مرا از چشم شبنم آفریدند

گهر موج آورد آیینه جوهر
دل بی‌آرزو کم آفریدند

جهان خونریز بنیاد است هشدار
سر سال از محرم آفریدند

وداع غنچه را گل نام‌ کردند
طرب را ماتم غم آفریدند

علاجی نیست داغ بندگی را
اگر بیشم وگرکم آفریدند

کف خاکی که بر بادش توان داد
به خون‌گل‌کرده آدم آفریدند

طلسم زندگی الفت بنا نیست
نفس را یک قلم رم آفریدند

اگر عالم برای خویش پیداست
برای من مرا هم آفریدند

چه سان تابم سر از فرمان تسلیم
که چون ابرویم از خم آفریدند

دلم بیدل ندارد چاره از داغ
نگین را بهر خاتم آفریدند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۸۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.