۳۲۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۱۰

عیدی چنین، که زاهد، اندوه دین ندارد
ناید ز دل که ما را، اندوهگین ندارد

مردم به عید قربان، در عیش و من به حسرت
کان حسرت شهادت، عیدی چنین ندارد

صورت نبسته فرهاد، کارش، وگر نه شیرین
گو یک نفس که گلگون، در زیر ران ندارد

کافرتر است زاهد، از برهمن، ولیکن
او را بت است در سر، در آستین ندارد

در خلوت ار به جاه است، این عرض و طول طاعت
باور کنم که زاهد، خود را بر این ندارد

آن ها که دانی ای دل، از زاهدان بی دین
ظاهر مکن به عرفی، کو نیز دین ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.