۳۲۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۲

مگر لب تو قرین شراب می گردد
که آب در دهن آفتاب می گردد

چگونه حرف غم آرم به این حیا بر لب
که شعله می زند آنجا و آب می کردد

چنان ز روی تو دیدم گل مراد امشب
که زهر گریه به چشمم گلاب می گردد

ز بس خیال تو آرد هجوم بر چشمم
به گرد هر مژه صد آفتاب می گردد

دلت به من ده، به روی کرشمه ریز و ببین
که از تو دل مردم خراب می گردد

چه آتش است ندانم به سینهٔ عرفی
که دوزخ از نفس او کباب می گردد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.