۳۰۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۵

خوش آن که حیرتم از جلوهٔ جمال تو باشد
هجوم گریه ام از بادهٔ وصال تو باشد

چنین که حسن تو را فتنه دوست کرده ، ندانم
برای اهل قیامت ، چه در خیال تو باشد

به وصل چون بگدازد به حسرت تو سزاست
که مانع نگهش هم انفعال تو باشد

ز ضعف خویش هلاکم امید و می ترسم
که زنده مانم و این باعث ملال تو باشد

دم نزع چو ندیدم کسی به حال تو عرفی
مگر کسی که دل از جان کند، حلال تو باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.