۳۲۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۸

چه پرسی ام که به جانت هوای ما چه کند
در آن چمن که گل آتش بود، صبا چه کند

تبسم تو که ناسور را دهد مرهم
به سینه نیش زند، نیش غمزه را چه کند

هزار گونه مراد محال می طلبی
تو خود بگو که اجابت به این دعا چه کند

مجو سعادت طالع، دمی، که فرصت نیست
چو سر بریده شود، سایهٔ هما چه کند

بگو وفا نکند دوست با منش، عرفی
نمی شود به وفا آشنا، وفا چه کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.