۲۷۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۸

کو شورشی که صحبت شادی به هم خورد
غم خون دل بریزد و دل خون غم خورد

زهر غم تو گر بچکانم به کام خضر
آب حیات ریزد و خون عدم خورد

نازم به آن کرشمه که جای کباب و می
خون فرشته و دل مرغ حرم خورد

زخم زجاج دوست ندارد تراوشی
کو شیشهٔ دلی که به دیوار غم خورد

گر شرح کاوکاو غم او رقم کنم
دود از قلم برآید و مغز قلم خورد

می جوشدم ز هر سر مو چشمه چشمه خون
هر گه که دل به ذوق شهادت قسم خورد

نامش ز لوح همت عرفی به در نویس
آن تشنه کاب خضر ز جام کرم خورد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.