۳۰۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۱

کسی می طربم در ایاغ می ریزد
که زهر غم به گلوی فراغ می ریزد

کسی عنان دلم می کشد به سوی مراد
که خار فتنه به راه سراغ می ریزد

کسی که نعمت مقصود بر درش دیدم
که استخوان هما پیش زاغ می ریزد

گدای نور بود آفتاب در بزمی
که عشق خون جگر در ایاغ می ریزد

دم مسیح بود در مزاج مرده دلان
حدیث عشق که خون فراغ می ریزد

به جوش عشق بنازم که از شکاف دلم
به جای قطرهٔ خون درد و داغ می ریزد

زکات مایهٔ رزق من است آن که فلک
به جیب جلوهٔ طاووس باغ می ریزد

ضمیر روشن ما بین که ظلمت عرفی
به دامنش گهر شبچراغ می ریزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.