۳۲۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۲

آن را که مراد حال باشد
کی رغبت قیل و قال باشد

آن جرعه که دُرد شکوه دارد
در ساغر من زلال باشد

از شغل غمی که گفتنی نیست
گویم به تو گر محال باشد

هر نفس که در بهشت بینم
در کارگه خیال باشد

نقشی که نظاره بر نتابد
می جویم و آن وصال باشد

چون کینه ز طبع دوستانت
مهر از دل او محال باشد

عمر تو که عید زندگانیست
آرایش ماه و سال باشد

گفتی گله کرده ای ز جورم
بهتان چنین ملال باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.