۳۰۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۷

در محبت لب خشک و دل تر می خندد
مست مخمور در این تنگ شکر می خندد

اهل دل خنده زنانند و نمی بیند کس
لب این جمع به آیین دگر می خندد

ای کلیم، آتش ایمن، گل مقصود تو، چیست
به تمنای محال تو شجر می خندد

دیده از شاهد امید فروبند و ببین
که لب شام به صد ذوق سحر می خندد

کم مباد آب و هوای چمن ما، که در او
گل پژمرده به از لالهٔ تر می خندد

دل عرفی بود آن مرغ خزان پرورده
که به حبس نفس و بستن پر می خندد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.