۳۲۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۰

فغان کز سینه دائم آه بی تاثیر می زاید
صباح عیدم از دل نالهٔ شبگیر می زاید

جهان عشق را نازم که سلطان گدای او
بسی دلشاد می میرد ولی دلگیر می زاید

طلب کن دایهٔ کش زهر بیرون آید از پستان
که طفلان هوس را تشنگی از شیر می زاید

مصیبت بین که غافل مردم و فارغ در آن وادی
که مجنون تنگ لیلی بستهٔ زنجیر می زاید

به دلق و برد و تسبیح از ره مرو عرفی
که از تقوای زاهد شیوهٔ تزویر می زاید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.