۳۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۰۱

آن مست ناز کز نگهش می فرو چکد
خون ترحم از دم شمشیر او چکد

دارم گمان که نامهٔ عصیان شود سفید
ده قطره اشک از پی شست و شو چکد

احباب گلفشان به لب جویبار و من
خونم ز دیده جوشد و بر طرف جو چکد

من تلخی از ملامت دشمن نمی کشم
این شربت از دماغ، مرا، در گلو چکد

گر سر دهیم گریه، ببینی که اشک ما
تنها نه از مژه که ز تار هر مو چکد

عشق از چنین شکنجه کند خون کاینات
آن مایه نیست کز دل موری فرو چکد

عرفی به کاوش آمده، یا رب مهل که من
آن ها که از دلم چکد، از گفت و گو چکد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.