۳۳۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۹۴

بازآمدم خُرامان تا پیشِ تو بمیرم
ای بارها خَریده از غُصّه و زَحیرم

من چون زمینِ خُشکَم لُطفِ تو ابر و مُشکَم
جُز رَعدِ تو نخواهم جُز جَعْدِ تو نگیرم

خوش تَر اسیریِ تو صد بار از امیری
خاصه دَمی که گویی ای خَسته دلْ اسیرم

خاکی به تو رَسیده بِهْ از زَری رَمیده
خاصه دَمی که گویی ای‌ بی‌نَوا فقیرم

از ماجَرا گُذَر کُن کو عقلْ ماجَرا را؟
چَنگ است وِرْد و ذِکرَم باده‌ست شیخ و پیرم

ای جانِ جانِ مَستان ای گنجِ تَنگ دَستان
در جَنَّتِ جَمالَت من غَرقِ شَهْد و شیرم

من رَسْتخیز دیدم وَزْ خویش ناپَدیدم
گر چون کَمانْ خَمیدم پَرَّنده هَمچو تیرم

خاکی بُدَم زِ بادت بالا گرفت خاکَم
بی تو کجا رَوَم من ای از تو ناگُزیرم

ای نورِ دیده و دین گفتی بِعقل بِنْشین
ای پَرده‌ها دَریده کِی می‌هِلی سَتیزم؟

من بندهٔ اَلَستَم آنِ تو بوده اَسْتَم
آن خیره کُش فِراقَت می‌رانْد خیرخیرم

کِی خندد این درختم‌ بی‌نوبهارِ رویَت؟
کِی دَررَسَد فَطیرم تا نَسْرِشی خَمیرم؟

تا خوانِ تو بِدیدم آزاد از ثَریدم
تا خویشِ تو بِدیدم از خویشِ خود نَفیرم

از من گُذَر چو کردی از عقل و جان گُذشتم
در من اَثَر چو کردی بر گُنبَذِ اَثیرم

در قَعْده‌‌‌ام سَلامی ای جان گُزینِ من کُن
تا‌ بی‌سَلام نَبْوَد این قَعْدهٔ اَخیرم

من کَف چرا نکوبَم چون در کَف است خوبَم؟
من پا چرا نکوبَم چون بَم شُده‌ست زیرم؟

تبریزِ شَمسِ دین را از ما رَسان تو خِدمَت
خِدمَت به مشرقی بَر کَزْ روش مُسْتَنیرم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۹۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.