۳۲۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۹۲

یا رَب چه یار دارم شیرینْ شکار دارم
در سینه از پیِ او صد مَرغْزار دارم

قاصِد به خشم آید چون سویِ من گِرایَد
گوید کجا گُریزی من با تو کار دارم

من دوشْ ماهِ نو را پُرسیدم از مَهِ خود
گفتا پِی‌‌اش دَوانَم پا در غُبار دارم

خورشید چون بَرآمَد گفتم چه زَردرویی
گفتا ز شَرمِ رویَش رنگِ نُضار دارم

ای آبْ در سُجودی بر روی و سَر دَوانی؟
گفتا که از فُسونَش رَفتارِ مار دارم

ای میرِدادِ آتش پیجان چُنین چرایی؟
گفتا زِ برقِ رویَش دلْ‌ بی‌قَرار دارم

ای باد پیکِ عالَم تو دل سَبُک چرایی؟
گفتا بِسوزد این دلْ گَر اختیار دارم

ای خاکْ در چه فکری خاموشی و مُراقب
گفتا که در دَرونه باغ و بهار دارم

بُگْذَر از این عَناصِر ما را خداست ناصِر
در سَر خُمار دارم در کَفْ عُقار دارم

گَر خوابِ ما بِبَستی باز است راهِ مَستی
میْ دَردَهَد دودستی چون دَسْتیار دارم

خاموش باش تا دلْ‌ بی‌این زبان بگوید
چون گفتِ دلْ نیوشَم زین گفتْ عار دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۹۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.