۴۴۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۸۳

من که حیران زِ مُلاقاتِ تواَم
چون خیالی زِ خیالاتِ تواَم

به مُراعات کُنی دِلْجویی
اُه که‌ بی‌دل زِ مُراعاتِ تواَم

ذاتِ من نَقْشِ صفاتِ خوشِ توست
من مَگَر خود صِفَتِ ذاتِ تواَم

گَر کَرامات بِبَخشَد کَرَمَت
مو به مو لُطف و کَرامات تواَم

نَقْش و اندیشهٔ من از دَمِ توست
گویی اَلْفاظ و عباراتِ تواَم

گاه شَهْ بودم و گاهَت بنده
این زمان هر دو نِیَم، ماتِ تواَم

دلْ زُجاج آمد و نورَت مِصْباح
منِ‌ بی‌دل شده مِشکاتِ تواَم

ای مُهَندس که تو را لوحَم و خاک
چون رَقَم مَحوِ تو وِاثْباتِ تواَم

چه کُنم ذِکر که من ذکرِ تواَم
چه کُنم رای که رایاتِ تواَم

سَنُریهِمْ شُد و فی اَنْفُسِهِم
هم تواَم خوان که زِ آیاتِ تواَم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۸۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.