۳۵۵ بار خوانده شده
گلها ز من شکفته مگر بانگ بلبلم
شب چشم من نخفت، مگر شبنم گلم
خون در دلم همی کند از آب کوثرم
جا در دلش نمیکنم ار سحر باطلم
حسن تو بیتأملم از هوش میبرد
با آنکه در نگاه تو من بی تأملم
اندک اندک بر سر کوی تو فندی میزنم
پیش تو پستیم و یا هوی بلندی میزنیم
هر چه میگوئیم از آن میدهد سرها بباد
بر در اندیشه زین پس قفل و بندی میزنیم
تو زما مشنو سخن با ما مگو و ز ما مپرس
هر چه بادا باد گویا حرف چندی میزنیم
گاه میگرییم و گاهی خنده بر هم میکنیم
ما و گردون یکدگر را ریشخندی میزنیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
شب چشم من نخفت، مگر شبنم گلم
خون در دلم همی کند از آب کوثرم
جا در دلش نمیکنم ار سحر باطلم
حسن تو بیتأملم از هوش میبرد
با آنکه در نگاه تو من بی تأملم
اندک اندک بر سر کوی تو فندی میزنم
پیش تو پستیم و یا هوی بلندی میزنیم
هر چه میگوئیم از آن میدهد سرها بباد
بر در اندیشه زین پس قفل و بندی میزنیم
تو زما مشنو سخن با ما مگو و ز ما مپرس
هر چه بادا باد گویا حرف چندی میزنیم
گاه میگرییم و گاهی خنده بر هم میکنیم
ما و گردون یکدگر را ریشخندی میزنیم
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.