۴۰۶ بار خوانده شده

گوهر عشق

الهی سوختم بی‌غم الهی
کرامت کن نم اشکی و آهی

چه اشک، اشکی که چون ریزد ز مژگان
شود دامان ازو رشک گلستان

چه آه آهی که چون از دل زند سر
بسوزاند دل یاقوت احمر،

دل بی‌عشق بر جان بس گران است
سر بی‌شور مشتی استخوان است

تو را خلد و مرا باغ و چمن عشق
تو را حور و مرا گور و کفن عشق

ز عشق از هر چه برتر میتوان شد
خدا گر نه، پیمبر میتوان شد

اگر یزدان پاک از لات عشق است
جهان را قاضی الحاجات عشق است

نداند عقل راه خانهٔ عشق
که عقل کل بود دیوانهٔ عشق

خراب عشق آباد ی ندارد
بد و نیک و غم و شادی ندارد

نداند دوست از دشمن گل از خار
برش یکسان بود تسبیح و زنار

ز لذتهای عٰالم گر کنم یاد
بجز خون جگر چشمم مبناد

مبادا مرهم داغم جز آتش
رضی خواهی بعٰالم گر دلی خوش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:سوگندنامه
گوهر بعدی:ترجیع بند
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.