۳۱۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۶

گر دل عنان فرصت از آغاز می گرفت
کام ابد ز طالع ناساز می گرفت

گر سایه ی همای سعادت نمی گذاشت
کبک دری ز چنگل شهباز می گرفت

گر در کمین وسوسه هشیاری کس است
جاسوس طبع خانه برانداز می گرفت

گر در فریب گاه سلامت نمی غنود
صد دزد خانگی به در راز می گرفت

پیمانه ی غرور لیالب نمی کشید
گر ساغری ز مردم طناز می گرفت

گر می گذاشت غمزه ی سافی به دست صبر
از دست او پیاله به عهد ناز می گرفت

یک جام بی تبسمی اکنون نمی دهد
مشتی که زهر چشم ز من باز می گرفت

عرفی ز پا فتاده همین بود در جهان
مرعی که کام خویش ز پرواز می گرفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.