۲۹۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۱

مست آمدم به معرکه، آیین کار جیست
دشمن کدام و مطلب از کار و بار چیست

چون خار و گل ز شاخچه ی عدل می دهد
این عین تازه رویی و این شرمسار چیست

هم زهر چشم و هم نگه از باب خوبی است
پس دم مزن که این خوش و آن ناگوار چیست

غم نعمتی همی خورد، اما ز خوان عشق
ای اهل روزگار غم روز گار چیست

اندیشه در حریم وصال است منتطر
معشوق چون شناخته است انتظار چیست

تو راز خود نهفته بهشتی ز راز دار
امید پرده پوشی ات از راز دار چیست

نظم جهان چو بوقلمون است و ریو و رنگ
پس عیب زاهدان مشعبد شعار چیست

افتاد در میانه ی گرداب کشتی ام
من رسته ام بگو رغم اهل کنار چیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.