۳۳۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۱

جز در پناه وصل و دل استوار دوست
کس عافیت گمان نبرد در دیار دوست

قاتل چنان خوش است که بی رحم تر شود
از التماس دشمن و از اعبتار دوست

صد تن شهید شهرت و یک تن شهید عشق
آن هم به سعی غمزه ی مردم شکار دوست

هرگز بهار لطف و خزان ستم نبود
در بوستان حسن همیشه بهار دوست

بر سر کلاه عزت عشقم حرام باد
گر وقت صحبتش ننهم بر کنار دوست

عرفی به حال نزع رسیدی و به شدی
شرمت نیامد از دل امیدوار دوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.