۳۲۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶

صبح گدا و شام ز خورشید روشن است
گر قادری ببخش چراغی به شام ما

ما را به کام خویش بدید و دلش بسوخت
دشمن که هیچ گاه مبادا به کام ما

در خلوتی که دختر رز نیست، عیش نیست
داغ است شیخ شهر ز عیش مدام ما

در روزگار نیست رسولی که بی حسد
در گوش چون تویی برساند پیام ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.