۳۲۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷

شب تا سحر کنم عجز، تا بوسم آستان را
آخر سپارشی کن، بی درد پاسبان را

کین را به مهر مفروش ای عشق دوست دشمن
زین بهترک فرا گیر یاران خرده دان را

تا کی فروشم آخر بی سود گوهر مهر
هر چند گفته باشم من دوستم زیان را

من بلبل بهشتم اما درین گلستان
در روز بد نهادم بنیاد آشیان را

پروای کشتنم نیست اما به موسم گل
آب و هوای گلشن آتش کند جهان را

بشنو ترانه ی عشق ای بلبل بلاغت
بیدار ساز گوشت در خواب کن زبان را

عشقم ببست و افکند در پیش درد و محنت
سلطان شکار لاغر بخشد ملازمان را

عرفی نکرد صیدی در دشت معرفت لیک
بنشاند پر به ناوک، بر بسته زه کمان را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.