۸۶۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۵۳

من ازین خانهٔ پُر نور به در می‌نَرَوَم
من ازین شهرِ مُبارک به سَفَر می‌نَرَوَم

مَنَم و این صَنَم و عاشقی و باقیِ عُمر
من ازو گَر بِکُشی جایِ دِگَر می‌نَرَوَم

گَر جهانْ بَحْر شود موج زَنَد سَرتاسَر
من به جُز جانِبِ آن گنجِ گُهَر می‌نَرَوَم

شهرِ ما تَختگَهْ و مَجْلِسِ آن سُلطان است
من زِ سُلطانِ سَلاطین به حَشَر می‌نَرَوَم

شهرِ ما از شَهِ ما کانِ عَقیق و گُهَر است
من زِ گنجینهٔ گوهر به حَجَر می‌نَرَوَم

شهرِ ما از شَهِ ما جَنَّت و فردوسِ خوش است
من زِ فردوس و زِ جَنَّت به سَقَر می‌نَرَوَم

شهر پُر شُد که فُلان اِبْنِ فُلان می‌بِرَوَد
شهر اَراجیف چرا پُر شُد اگر می‌نَرَوَم؟

این خَبَر رفت به هر سوی و به هر گوش رَسید
من ازین‌ بی‌خَبَریْ سویِ خَبَر می‌نَرَوَم

یارِ ما جان و خداوندِ قَضا و قَدَر است
من ازین جانِ قَدَر جُز به قَدَر می‌نَرَوَم

تو مسافر شده‌‌یی تا که مَگَر سود کُنی
من ازین سودِ حقیقت به مَگَر می‌نَرَوَم

مَغز را یافته‌‌‌ام پوست نخواهم خایید
ایمِنی یافته‌‌‌ام سویِ خَطَر می‌نَرَوَم

تو جِگَرگوشَهٔ مایی بُرو اَللّهُ مَعَک
من چو دل یافته‌‌‌ام سویِ جِگَر می‌نَرَوَم

تو کَمَربَسته چو موری پِیِ حِرصِ روزی
من فَکَنده کُلَه و سویِ کَمَر می‌نَرَوَم

نَشْنَوم پَندِ کسی پَندْم مَدِه جانِ پدر
من پدر یافته‌‌‌ام سویِ پدر می‌نَرَوَم

شَمسِ تبریز مرا طالِعِ زُهره داده‌ست
تا چو زُهره همه شب جُز به بَطَر می‌نَرَوَم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۵۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.