۲۸۸ بار خوانده شده

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷۹ - بر سبیل تغزل و ترکیب‌بند گوید

گر خضر دهد آب بقایت به زمستان
مستان بستان جام می از ساقی مستان

بستان به شبستان قدح از دست نگارین
کز روی دلارا شکند رونق بستان

ترکی‌که به خوناب جگر دارد معجون
در هر نظری اشک تر زهدپرستان

لعل لب دلدار گز و خون رزان مز
در خرقهٔ سنجاب خز و کنج شبستان

درکش می چون خون سیاووش به بهمن
کز نیرویش از دست رود رستم دستان

خمر عنبی خواهم و بستانی کاو را
نارنج غیب سیب زنخ نار دو پستان

اینست علاج دل بیمار طبیبا
سودم ندهد شیرهٔ عناب و سپستان

چون بادهٔ ‌گلگون بودت‌ گو نبود گل
فرخنده بهارست به میخواره زمستان

خستی دلم ای دوست به دستگان نگارین
دستان تو ای بس‌که بگویند به دستان
بیرحمی و یک ذره وفا در دل تو نیست
تخمیست مروت ‌که در آب و گل تو نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷۸ - د‌ر ستایش صدر اعظم در باب فتنهٔ باب گوید
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۲۸۰ - در مدح د‌و شاهزاد‌هٔ آزاده محمد قلی میرزا الملقب به ملک‌آرا و شجاع السلطنهٔ مغفور طاب الله ثرا هما فرماید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.