۴۶۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۴۴

جُز زِ فَتّانِ دو چَشمَت زِ کِه مَفْتون باشیم؟
جُز زِ زَنجیرِ دو زُلفَت زِ کِه مَجنون باشیم؟

جُز از آن رویِ چو ماهَت که مَهَش جویان است
دِگَر از بَهرِ که سَرگشته چو گَردون باشیم؟

نارِ خندانِ تو ما را صَنَما گِریان کرد
تا چو نار از غَمِ تو با دلِ پُر خون باشیم

چَشمِ مَستِ تو قَدَح بر سَرِ ما می‌ریزد
ما چه موقوفِ شَراب و میْ و اَفْیون باشیم؟

گُلْفَشانِ رُخِ تو خَرمَنِ گُل می‌بَخشَد
ما چه موقوفِ بهار و گُلِ گُلْگون باشیم؟

هَمچو موسی زِ درختِ تو حَریفِ نوریم
ما چرا عاشقِ بَرگ و زَرِ قارون باشیم؟

هر زمان عشقْ دَرآیَد که حَریفان چونید؟
ما زِ چون گفتنِ او والِهْ و بی‌چون باشیم

ما چو زاییده و پَروردهٔ آن دریاییم
صاف و تابنده و خوش چون دُرِ مَکْنون باشیم

ما زِ نورِ رُخِ خورشید چو اِجْرا داریم
هَمچو مَهْ تیزرو و چابُک و موزون باشیم

به دُعا نوحِ خیالَتْ یَم و جیحون خواهد
بَهرِ این سابِح و با چَشمِ چو جیحون باشیم

هَمچو عشقیم درونِ دِلِ هر سودایی
لیکْ چون عشقْ زِ وَهْمِ همه بیرون باشیم

چون که در مَطْبَخِ دل، لوتْ طَبَقِ بر طَبَق است
ما چرا کاسه‌کَشِ مَطْبَخِ هر دون باشیم؟

وَقْف کردیم بَرین بادهٔ جانْ کاسهٔ سَر
تا حَریفِ سَری و شِبْلی و ذَاالْنون باشیم

شَمسِ تبریز پِیِ نورِ تو زان ذَرّه شُدیم
تا زِ ذَرّاتِ جهان در عَدَد اَفْزون باشیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۴۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.