۳۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۶۳۹

ای خوشا روز که پیشِ چو تو سُلطان میرم
پیشِ کانِ شِکَرِ تو شِکَرافشان میرم

صد هزاران گُلِ صدبَرگ زِ خاکَم رویَد
چون که در سایهٔ آن سَروِ گُلِستان میرم

ای بَسا دست که خایَند حَریصانِ حَیات
چون که در پایِ تو من دست­‌فَشانان میرم

شَربَتِ مرگ چو اَنْدَر قَدَحِ من ریزی
بر قَدَح بوسه دَهَم مَست و خُرامان میرم

چون به بویِ خوشِ یک سیبِ تو موسی جان داد
پس عَجَب نیست کَزْ آسیبِ تو چون جان میرم

چون خَزانْ از خَبَرِ مرگ اگر زَرد شَوَم
چون بهار از لبِ خَندانِ تو خندان میرم

بارها مُردم من وَزْ دَمِ تو زنده شُدم
گَر بِمیرم زِ تو صد بار بِدان­سان میرم

من پَراکَنده بُدَم خاکْ بُدَم جمع شُدم
پیشِ جمعِ تو نَشایَد که پَریشان میرم

هَمچو فرزند که اَنْدَر بَرِ مادر میرد
در بَرِ رَحْمت و بَخشایشِ رَحْمان میرم

چه حَدیث است کجا مرگ بُوَد عاشق را؟
این مُحال است که در چَشمهٔ حیوان میرم

شَمسِ تبریز کسانی که به تو زنده نِیَند
سویِ تو زنده شَوَم از سویِ ایشان میرم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.