۲۸۷ بار خوانده شده

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۵ - و له ایضاً فی مدحه

از خجلت تیغ ملک و ابروی دلدار
دوشینه مه عید نگردید نمودار

یا موکب شه‌گرد برانگیخت ز هامون
وان پرده‌یی از گرد برافکند به رخسار

یا نقش سم دیونژاد ابرش شه دید
وز شرم نهان‌کرد رخ از خلق پریوار

یا از قد خم‌ گشتهٔ زهاد ز روزه
خجلت‌زده‌ گردید و نگردید پدیدار

گفتم به خرد کاین همه ژاژ ست بیان ‌کن
کاخر ز چه مه دوش نهان بود ز ابصار

فرمود که دی نعل سمند شه غازی
فرسوده شد از صدمت جولان و شد ازکار

از روی ضرورت به صد اکراه به سمش
بستند ورا بیخبر از شاه به‌ناچار

گر دوش مه عید نهان بود نهان باد
تا هست به ‌گیتی اثر از ثابت و سیار

فرداست ‌که از مشرق نصرت ‌کند اشراق
ماهیچهٔ تابان علم شاه جهاندار

دارای جوان بخت حسن‌شاه‌که تیغش
در لجهٔ ناورد نهنگیست عدوخوار

آن شیر دژاهنج‌ که در صفحهٔ ناورد
گیرد ملک‌الموت ز قهرش خط زنهار

شاهی که به شاهین شهامت ز شهانش
هم‌کفه ورا نیست پس از حیدرکرار

از هیبت او حرفی و غوغا به سمرقند
از صولت او ذکری و آشوب به فرخار

ای‌گوهر تیغ تو نتاجش همه مرجان
وی سبزهٔ شمشیر تو بارش همه‌گلنار

تیغ تو به میدان وغا برق به خرداد
دست تو در ایوان عطا ابر در آذار

نی‌نی‌که از آن برق به خرداد در آذر
نی‌نی ‌که از این ابر در آذار در آزار

با گرزن رخشان تو کز مه بودش ننگ
با افسر تابان تو کز خور بودش عار

صد گرزن لهراسب نیرزد به یک ارزن
صد افسر گشتاسب نیرزد به یک افسار

یک جلوه ز روی تو و گیتی همه خلخ
یک نفخه ز خلق تو و عالم همه تاتار

چون رخش تو در پویه هوا غیرت‌گلخن
چون تیغ تو در جلوه زمین حسرت‌گلزار

در دست توکلک تو به توصیف تو ناطق
مانندهٔ حصبا به‌کف احمد مختار

از قهر تو بادی وزد از جانب گلشن
گل چاک‌کند جیب غم از سرزنش خار

گر نام جهانسوز تو برابر نویسند
تا روز قیامت شود البته شرربار

وز لفظ سمند تو بر البرز نگارند
تا حشر زند قهقهه بر برق ز رفتار

هم‌کفهٔ خلقت نبود آهوی جوجو
کاین مشک به‌جوجو دهد آن نافه به خروار

ذکری ز خدنگ تو و زلزال به سقسین
حرفی ز پرنگ تو و ولوال به بلغار

تیر تو که دلدوزتر از غمزهٔ جانان
تیغ توکه خونریزتر از ابروی دلدار

پیوند کند با اجل این درگه ناورد
سوگند خورد با ظفر آن در صف پیکار

گر صاعقهٔ تیغ تو برکوه بتابد
از هیبت او زرد شود لاله به‌ کهسار

می‌شاید اگر بر تو کند خصم تو تشنع
می‌زیبد اگر مست زند طعنه به هشیار

ای جنس‌کرم راکف فیاض تو میزان
ای نقد هنر را دل وقاد تو معیار

دلدوز خدنگ تو عقابیست روان بلع
جانسوز پرنگ تو نهنگیست تن اوبار

آن‌گه به صدق پنهان چون دال به لانه
وین‌گه به قراب اندر چون تنین در غار

از صیلم تو زخمی و جانها همه مجروح
از صارم تو صرمی و تنها همه افکار

هر سر که نه در راه تو ببریده به از تیغ
هر تن که نه قربان تو آونگ به از دار

جانها همه از مور پرنگ تو به مویه
تنها همه از مار سنان تو به تیمار

پیلان تهم طعمهٔ مارند ازین مور
شیران دژم مستهٔ مورند ازین مار

هر سر که بلند از تو به‌ گیتی نشود پست
هر تن که عزیز از تو به عالم نشود خوار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۴ - د‌ر تعربف مصور و توصیف تصویر فرماید
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۶ - در ستایش شاهزاده ی رضوان آرامگاه نواب فریدون میرزا طاب ثراه گوید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.