۲۸۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۶۹

خلقی‌ست پراکندهٔ سعی هوسی چند
پرواز جنون ‌کرده به بال مگسی چند

کر و فر ابنای زمان هیچ ندارد
جزآنکه‌گسسته‌ست فسار و مرسی چند

چون سبحه ز بس جادهٔ تحقیق نهان است
دارند قدم بر سر هم پیش و پسی چند

کوک است به افسردگی اقبال خسیسان
در آتش یاقوت فتاده‌ست خسی چند

با زمره اجلاف نسازد چه کند کس
این عالم پوچ است و همین هیچ کسی چند

برده است ز اقبال دو عالم گرو ناز
پایی که درازست ز بی‌دسترسی چند

درگرد مزارات سراغی‌ست بفهمید
پی‌گم شدن قافلهٔ بی‌جرسی چند

ترک ادب این بس‌ که اسیران محبت
منقارگشودند ز چاک قفسی چند

نی دیر پرستیم و نه مسجد، نه خرابات
گرم است همین صحبت ما با نفسی چند

بیدل به عرق شسته‌ام از شرم فضولی
مکتوب نفس داشت جنون ملتمسی چند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۶۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.