۲۸۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۱۴

نقش دوِیی بر آینه‌ من نبسته‌اند
رنگ دل است اینکه به روبم شکسته‌اند

آرام عاشقان رم پرواز دیگر است
چون شعله رفته‌اند ز خود تا نشسته‌اند

غافل مشو زحال خموشان ‌که از حیا
صد رنگ ناله در نگه عجز بسته‌اند

هوشی‌که رنگ و بوی پرافشان این چمن
آواز دلخراش جگرهای خسته‌اند

بیگانگی‌ ز وضع نفس بال می‌زند
این رشته را ز نغمهٔ الفت گسسته‌اند

ابنای روزگار برای گلوی هم
خنجر شدن اگر نتوانند دسته‌اند

جمعی‌ که دم زعالم توحید می‌زنند
پیوسته‌اند با حق و از خود نرسته‌اند

آفاق نیست مرکز آرام هیچکس
زبن خانهٔ کمان همه یک تیر جسته‌اند

غافل ز پاس آب رخ عجز ما مباش
ما را به یاد طرف کلاهی شکسته‌اند

بیدل نجسته است گهر از طلسم آب
نقدی‌ست دل که در گره اشک بسته‌اند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۱۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.